رویای زیبا |
|||||||||||||||||
شب رو به انتهاست و تو در خاموشی این فاصله ها کم نوری
ای کاش طلوع های من بی غروب بودند شب و تنهایی ها فرا می رسند و سکوت مرگبار شب باز یاد تو را به من هدیه می دهد و من از احساس سرشار و پر از امیدهای بی نفس و مرده خاطرات دوران ناآمده و نادیده را با اشک هایم مرور می کنم چه قدر دوری و چه قدر بی احساس هر بار که شب می آید و می رود من هزار هزار بار می میرم و افسوس که هزار هزار بار عاشق تر متولد می شوم دستهای خالیم التماس کهنه ای را به دوش می کشند شب رو به انتها ست و تو در خاموشی این فاصله ها کم نوری دریای اشک هایم را به سویت روانه می کنم تا که شاید سیل اشکها ی بی قراریم تو را از خاموشی برهاند و از خواب مرگ بیدار شوی و یکبار برای همیشه تو هم مثل من از احساس سرشار شوی تو را می بینم تو را می شنوم تو را می بویم تو را زندگی می کنم ولی افسوس که بی تو آمدم بی تو ماندم وغمگینانه از عشق نافرجامم بی تو می میرم به فانوس شبهایم
نظرات شما عزیزان:
آخرین مطالب پيوندها نويسندگان
|
|||||||||||||||||
![]() |