رویای زیبا
 
 
چهار شنبه 18 بهمن 1391برچسب:عشق خوب است, :: 10:0 ::  نويسنده : علی

 

عشق خوب است اگر تو ارزشش را فهمیده باشی

عشق قشنگ است اگر تو آن را لمس کرده باشی

عشق ترانه است اگر توآنرا شنیده باشی

عشق شیرین است اگر تو آن چشیده باشی


عشق ماندنی است اگر تو به معنایش پی برده باشی

عشق گل است اگر تو آن گل را داشته باشی


عشق شمع است اگر تو پروانه شده ودور آن گشته باشی

عشق دیدنی است اگر تو آن را دیده باشی

عشق آسمانی است اگر تو ستاره اش باشی

عشق رود است اگر تو آب آن رود باشی

 

 

 



سه شنبه 17 بهمن 1391برچسب:عشق, :: 10:3 ::  نويسنده : علی



دو شنبه 16 بهمن 1391برچسب:, :: 10:12 ::  نويسنده : علی

 

این روزها پوستم کمی نازکتر شده

این روزها طاقتم کمی بی حوصله تر شده

این روزها شبهایم کمی بی ماه تر شده

این روزها دست هایم کمی خالی تر شده

این روزها وجودم پر از ترک شده

تلنگر نزن ، می شکنم....



یک شنبه 15 بهمن 1391برچسب:, :: 10:15 ::  نويسنده : علی

 

 


به آرامی آغاز به مردن می کنی

اگر سفر نکنی،

اگر کتابی نخوانی،

اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،

اگر از خودت قدردانی نکنی.

به آرامی آغاز به مردن می کنی

زمانی که خود باوری را در خودت بکشی،

وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند.

به آرامی آغاز به مردن می کنی

اگر برده‏ عادات خود شوی،

اگر همیشه از یک راه تکراری بروی،

اگر روزمرّگی را تغییر ندهی،

اگر رنگ های متفاوت به تن نکنی،

یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی.

تو به آرامی آغاز به مردن می کنی

اگر از شور و حرارت،

از احساسات سرکش،

و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وا می دارند،

و ضربان قلبت را تندتر می کنند، دوری کنی.

تو به آرامی آغاز به مردن می کنی

اگر هنگامی که با شغلت‌ یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی،

اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی،

اگر ورای رویاها نروی،

اگر به خودت اجازه ندهی،

که حداقل یک بار در تمام زندگیت

ورای مصلحت ‌اندیشی بروی.

امروز زندگی را آغاز کن!

امروز مخاطره کن!

امروز کاری کن!

نگذار که به آرامی بمیری!

شادی را فراموش نکن

 

 

 

 



شنبه 14 بهمن 1391برچسب:هی تو عشق منی, :: 18:35 ::  نويسنده : علی

زندگی بی تو همه چی بی تو

تنها نذاری عشق قدیمیتو

من با تو بودم تو شادی و غم

عاشقت شدم آروم و نم نم

هی تو عشق منی

هی تو عمر منی نری دلمو بشکنی

تو عشق مهربون

اگه بری میمیرم پیشم بمون تو شدی واسه من آروم جون

هی تو

 

 



شنبه 14 بهمن 1391برچسب:خدا, :: 12:16 ::  نويسنده : علی

به دنبـال خـدا  نگـرد



به دنبال خدا نگرد
خدا در بیابان های خالی از انسان نیست
خدا در جاده های تنهای بی انتها نیست
به دنبالش نگرد

خدا در نگاه منتظر کسی است که به دنبال خبری از توست
خدا در قلبی است که برای تو می تپد
خدا در لبخندی است که با نگاه مهربان تو جانی دوباره می گیرد

خدا آنجاست
در جمع عزیزترینهایت
خدا در دستی است که به یاری می گیری
در قلبی است که شاد می کنی
در لبخندی است که به لب می نشانی
خدا در بتکده و مسجد نیست
گشتنت زمان را هدر می دهد
خدا در عطر خوش نان است
خدا در جشن و سروری است که به پا می کنی
خدا را در کوچه پس کوچه های درویشی و دور از انسان ها جست و جو مکن
خدا آنجا نیست

او جایی است که همه شادند
و جایی است که قلب شکسته ای نمانده
در نگاه پرافتخار مادری است به فرزندش
در نگاه عاشقانه زنی است به همسرش
باید از فرصت های کوتاه زندگی جاودانگی را جست

زندگی چالشی بزرگ است
مخاطره ای عظیم
فرصت یکه و یکتای زندگی را
نباید صرف چیزهای کم بها کرد
چیزهای اندک که مرگ آن ها را از ما می گیرد
زندگی را باید صرف اموری کرد که مرگ نمی تواند آن ها را از ما بگیرد
زندگی کاروان سرایی است که شب هنگام در آن اتراق می کنیم
و سپیده دمان از آن بیرون می رویم
فقط یک چیزهایی اهمیت دارند
چیزهایی که وقت کوچ ما، از خانه بدن، با ما همراه باشند
همچون معرفت بر الله و به خود آیی

دنیا چیزی نیست که آن را واگذاریم
و با بی پروایی از آن درگذریم
دنیا چیزی است که باید آن را برداریم و با خود همراه کنیم
سالکان حقیقی می دانند که همه آن زندگی باشکوه هدیه ای از طرف خداوند است
و بهره خود را از دنیا فراموش نمی کنند
کسانی که از دنیا روی برمی گردانند
نگاهی تیره و یأس آلود دارند
آن ها دشمن زندگی و شادمانی اند

خداوند زندگی را به ما نبخشیده است تا از آن روی برگردانیم
سرانجام خداوند از من و تو خواهد پرسید:


آیا "زندگی" را "زندگی کرده ای"؟



جمعه 13 بهمن 1391برچسب:, :: 11:54 ::  نويسنده : علی



سه شنبه 10 بهمن 1391برچسب:, :: 19:48 ::  نويسنده : علی



سه شنبه 10 بهمن 1391برچسب:, :: 19:13 ::  نويسنده : علی

دست بر شانه هایم میزنی

تا "تنهایی" م را بتکانی ،

به چه می اندیشی ؟

تکاندن برف از روی شانه آدم برفی...

 



یک شنبه 8 بهمن 1391برچسب:, :: 11:54 ::  نويسنده : علی


A little girl had been shopping with her Mom in Wal-Mart.
She must have been 6 years old, this beautiful red haired, freckle faced image of innocence.
دختر کوچکی با مادرش در وال مارت مشغول خرید بودند.
دخترک حدوداً شش ساله بود.
موی قرمز زیبائی داشت و کک و مک های صورتش حالت بیگناهی به او می داد



ادامه مطلب ...


درباره وبلاگ


به سراغ من اگر می آیید سخت و پیوسته بیایید نهراسید از اندیشه تنهایی من شیشه ای نازک نیست که ز هر لرزش اشکی ترکی بردارد صحنه خاطر تنهایی من قطعه سنگی شده از درد هزاران اندوه در هراس از پاییز
آخرین مطالب
نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 76
بازدید دیروز : 39
بازدید هفته : 141
بازدید ماه : 281
بازدید کل : 122864
تعداد مطالب : 81
تعداد نظرات : 28
تعداد آنلاین : 1